برگ خزان

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

برگ خزان

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
یه چند وقتی شده که بی هدف می دوم, پر از شک, پر از اشک, پر از تردید, ترسان از دستان تقدیر...
نمی دونم چرا تصمیم گرفتم افکارم رو مکتوب کنم... نمی دونم چقدر بر این تصمیم استوارم شاید بخاطر اینه که وقتی می نویسم حس می کنم نوشته ها به واقعیت نزدیکتر می شوند یا اینکه بهتر می تونم در موردشون تفکر و یا تصمیم گیری کنم, خیلی مطمئین نیستم ولی فعلا به تصمیمم اعتقاد دارم.

پ.ن: نمی دونم چقدر از باور های ما, مثل این مورد, تنها و تنها پناهگاهی که دارن قلب و دلمون هستند, شاید باید بهشون اعتماد کرد.

بایگانی
نویسندگان

پاییز, فصل رنگها, ریزش برگان, پرواز پرندگان. در یکی از همین روزهای سرد و گرم من متولد شدم؛ 23 آبان 1377

با هزار آرزو وارد مدارس سمپاد شدم ولی چیزی که حقیقت بود فرسنگ ها با پیشینه ذهنی من تفاوت داشت, سه سال بعد به دنبال خودشناسی و اثبات "خودم به خودم" وارد رقابتی به اسم المپیاد شدم و در این مسیر با افرادی آشنا شدم که کم و بیش ایده آل های ذهنی من بودند, افرادی که "دوست" من بودند و هستند.

نمی دونم برای پانزده سال زندگی چه چیز جالبی می توان مطرح کرد و یا ارزش طرح شدن داشته باشد برا همین حرف بیشتری نمی زنم.

  My Mail: mohamad_pro77@yahoo.com

صفحات شخصی من در بعضی سایت ها:

ایرانفو

آیریسک