برگ خزان

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

برگ خزان

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
یه چند وقتی شده که بی هدف می دوم, پر از شک, پر از اشک, پر از تردید, ترسان از دستان تقدیر...
نمی دونم چرا تصمیم گرفتم افکارم رو مکتوب کنم... نمی دونم چقدر بر این تصمیم استوارم شاید بخاطر اینه که وقتی می نویسم حس می کنم نوشته ها به واقعیت نزدیکتر می شوند یا اینکه بهتر می تونم در موردشون تفکر و یا تصمیم گیری کنم, خیلی مطمئین نیستم ولی فعلا به تصمیمم اعتقاد دارم.

پ.ن: نمی دونم چقدر از باور های ما, مثل این مورد, تنها و تنها پناهگاهی که دارن قلب و دلمون هستند, شاید باید بهشون اعتماد کرد.

بایگانی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان های کلاسیک» ثبت شده است

جنایات و مکافات


"جنایت و مکافات" از فیودور داستایوفسکی یکی از خفن ترین کتابای ادبیات روس به شمار میاد . رمان میشه گفت کلاسیک و اجتماعی و بی نهایت واقعیه ! در حدی که وقتی میخونیش حس میکنی این اتفاقات برای نویسنده افتاده و نشسته بعدش نوشته !

بخونینش , واقعا ارزششو داره 

خلاصه داستان: داستان از یه پسری به نام رودیا راسکولینکف حکایت میکنه که دانشجو بوده ولی از روی فقر دیگه درس نمیخونه و فقط میگرده فکر میکنه برای خودش, یه جورایی وقتی میخونی به این حالتی : "رودیا ! بسه دیگه ! تو حیفی !" . از قضا یه پیرزنیو میشناخته که اجناس گرونو به گرو میگرفته و بجاش نقد قرض میداده . یه روزی رودیا یه نامه میگیره و میفهمه که خواهرش برای اینکه اون از بدبختی در بیاد داره با یه آدم بیخود ولی وضع خوب ازدواج می کنه , شرافت رودیا هم نمیزاره و از طرف دیگه میدونه که اون مرد برای خواهرش و خونوادش هیچ کاری نمیکنه
به فکر میفته که بره و اون پیرزنه رو بکشه و یه مقدار از پولاشو برداره که خواهرش تن به خفت نده , خلاصه میره و اون پیرزن رو میکشه و کشتن اون همانا و دیوانگی هم همان !
حتی دست هم به اون پولا نمیزنه و اون یه مقدار کم پولی که داشته رو هم میده به یه خونواده ای که پدرشون مرده بوده و اینجوری با دختر اونا یعنی سونیا آشنا میشه .. خونواده ی سونیا بسیار بدبخت بودن طوری که سونیا برای نجاتشون در عین شرافتش میره واسه اونا فاحشه میشه تا حداقل یه پولی بدست بیارن
کلی اتفاقات میفته و آخرش رودیا به سونیا اعتراف میکنه و بعد هم به پلیس , رودیا به سیبری تبعید میشه و سونیا هم باهاش میره و آخر داستان عشق حقیقیه که رودیا رو از منجلاب فکریش نجات میده 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۷
محمد حسین علیزاده